نويسنده: مصطفي دلشاد تهراني





 

شرح گزاره هاي نامه 53 نهج البلاغه

نفي ستايش دوستي، ستايش گري، ستايش پروري در مديريت

« إِيَّاکَ وَ حُبَّ الإِطرَاءِ ... ثُمَّ رُضهُم عَلَي ألَّا يُطرُوکَ وَ لَا يَبجَجُوکَ بِبَاطِلٍ لَم تَفعَلهُ، فَإِنَّ کَثرَةَ الإِطرَاءِ تُحدِثُ الزَّهوَ، وَ تُدنِي مِنَ العِزَّةِ. »
تو را سخت پرهيز مي دهم از دوست داشتن چرب زباني و ستايش ... آن گاه آنان را چنان بپرور که به ستايش و چاپلوسي تو نپردازند، و به وسيله ي باطلي که انجام نداده اي تو را شادمان نسازند، زيرا بسياري ستودن و چاپلوسي، به خود نازيدن آرد، و به خود بزرگ بيني نزديک کند.
ستايشگري و ستايش پروري آفتي بزرگ در حکومت و مديريت است، زيرا آن جا که اين امور ميدان مي يابد، خلاف ها و ضعف ها به راحتي پنهان مي شود؛ در انجام دادن وظايف کوتاهي مي شود؛ حقوق ادا نمي گردد؛ به خود نازيدن و خودبزرگ بيني پديد مي آيد؛ و ناتواني ها، توانايي، و ناراستي ها، راستي وانمود مي شود، که امام علي (ع) مواردي از خطر ستايشگري و ستايش پروري را چنين فرموده است: « فَإِنَّ کَثرَةَ الإِطرَاءِ تُحدِثُ الزَّهوَ، وَ تُدنِي مِنَ العِزَّةِ » ( زيرا بسياري ستودن و چاپلوسي، به خود نازيدن پديد آرد، و به خود بزرگ بيني نزديک کند ).
در هر حکومت و مديريتي راه ستايشگري، ستايش دوستي و ستايش پروري گشوده شود، زمينه اي براي تباهي هاي بسيار فراهم مي گردد، چنان که اميرمؤمنان علي (ع) فرموده است:
« حُبُّ الإِطرَاءِ وَ المَدحِ مِن أوثَقِ فُرَصِ الشَّيطَانِ. » (1)
دوست داشتن مدح و ستايش مبالغه آميز از محکم ترين فرصت ها و دام هاي شيطان است.
ستايش دوستي و ميدان دادن به ستايشگران و پروردن آنان بستري جدّي در فريب خوردن و فريبکاري است. به بيان امام علي (ع):
« کَثرَةُ الثَّنَاءِ مَلَقٌ يُحدِثُ الزَّهوَ وَ يُدنِي مِنَ العِزَّةِ. » (2)
ثناگويي زياد، چاپلوسي است که خود نازيدن مي آورد و به خود بزرگ بيني ( فريب و غفلت ) نزديک مي سازد.
با توجّه به خطر ستايشگري و ستايش پروري، و پيامدهاي آن، پيشوايان دين بر نفي آن بسيار تأکيد کرده اند، چنان که مقدادبن عمرو، صحابي والامقام رسول خدا (ص) گفته است:
« أمَرَنَا رَسُولُ اللهِ (ص) أن تَحثُوَ فِي وُجُوهِ المَدَّاحِينَ التُّرَابَ. » (3)
رسول خدا (ص) به ما فرمود که به چهره ي ستايشگران خاک بپاشيم.
جالب آن است که اصحاب پيامبر (ص) که پايبند آموزه هاي آن حضرت بودند، سخت با ستايشگري و ستايش پروري مقابله مي کردند، چنان که نقل شده است مردي نزد عثمان آمد و از او ستايش کرد. مقدادبن عمرو ( مقدادبن اسود ) مشتي خاک بر گرفت و به چهره ي او پاشيد و گفت: رسول خدا (ص) فرمود هرگاه ستايشگران را ديديد، به چهره ي آنان خاک بپاشيد. (4)
پيامبر اکرم (ص) ستايشگري را سخت زشت و تباه کننده معرفي کرده است که اگر کسي بدان توجّه کند، به سوي ستايشگري و مبالغه در ستودن نمي رود. آن حضرت فرموده است:
« إِيَّاکُم وَ المَدحَ، فَإِنَّهُ الذِّبحُ. » (5)
از مدح و ستايش بپرهيزيد، که آن سر بريدن است.
در اين جهت روايت شده است که مردي در حضور پيامبر (ص) کسي را ستود. رسول خدا (ص) فرمود: « وَيحَکَ! قَطَعتَ عُنُقَ صَاحِبِکَ. » ( واي بر تو! گردن رفيقت را بريدي ). (6) و نيز روايت شده است که مردي در نزد آن حضرت از شخصي ستايش کرد. پيامبر (ص) فرمود: « لَا تُسمِعهُ فَتُهلِکَهُ. لَو سَمِعَکَ لَم يُفلِح » ( اين سخنان را به گوشش نرسان، که او را هلاک مي کني. اگر [ اين ستايشگري ها را ] از تو بشنود [ و باور نمايد ] رستگار نمي شود ). (7)
بنابراين، تربيت شدگان مدرسه ي نبوي به شدّت به نفي ستايشگري و ستايش پروري پرداخته اند، و علي (ع) - برترين تربيت يافته ي آن مدرسه - به مالک اشتر فرمان داده است که کارگزاران خود را در جهت آموزه هاي نبوي راه برد و بپرورد: « ثُمَّ رُضهُم عَلَي ألَّا يُطرُوکَ وَ لَا يَبجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَم تَفعَلهُ » ( آن گاه آنان را چنان بپرور که به ستايش و چاپلوسي تو نپردازند ).
امام علي (ع) اجازه نمي داد که راه ستايشگري و ستايش پروري در حکومت و مديريت او هموار شود. هنگامي که امير مؤمنان علي (ع) ندر صفّين خطبه اي در حقوق متقابل زمامداران و مردمان ايراد مي کرد، مردي ناشناس از ميان سپاهيان برخاست و با گفتاري دراز به ستايش حضرت پرداخت و در آن گفتار درودِ فراوان بر وي فرستاد و يادآوري کرد که سخن او را شنواست و در انجام دادن فرمان او کوشاست؛ (8) امّا امام (ع) در برابر اين گفتار هيچ گونه تأييدي نشان نداد و سخت بر اين گونه سخنان تاخت و به همگان چنين آموخت:
« إِنَّ مِن حَقِّ مَن عَظُمَ جَلَالُ اللهِ فِي نَفسِهِ، وَ جَلَّ مَوضِعُهُ مِن قَلبِهِ أن يَصغُرَ عِندَهُ لِعِظَمِ ذلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ. وَ إِنَّ أحَقَّ مَن کَانَ کَذلِکَ لَمَن عَظُمَت نَعمَةُ اللهِ عَلَيهِ وَ لَطُفَ إِحسَانُهُ إِلَيهِ. فَإِنَّهُ لَم تَعظُم نعمَةُ اللهُ عَلَي أحَدٍ إِلَّا ازدَادَ حَقُّ اللهِ عَلَيهِ عِظَمًا. »
بي گمان کسي که جلال خدا در ديده ي جان او بزرگ آيد، و منزلتش در دل او سِتُرگ، سزاست که به خاطر اين بزرگي هر چه جز خداست نزد او خُرد نمايد، و سزاوارتر کس بدين آن بُوَد که نعمت خدا بر وي بسيار باشد و او بر خوان احسان خدا ريزه خوار. چه نعمت خدا بر کسي بسيار نگردد، جز که به پاسِ آن حقّ وي بر او افزون شود.
« وَ إِنَّ مِن أشخَفِ حَالَاتِ الوُلَاةِ عِندَ صَالِحِ النَّاسِ أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَجرِ، وَ يُوضَعَ أمرُهُم عَلَي الکَبيرِ. »
و بي گمان از پست ترين حالات سرپرستان در ديده ي مردمِ شايسته، اين است که درباره ي آنان گمان برند که دوستدار به خود باليدن اند، و کارهاشان را به حسابِ خود بزرگ بيني گذارند.
« وَ قَد کَرِهتُ أن يَکُونَ جَالَ فِي ظَنِّکُم أنِّي أحِبُّ الإِطرَاءَ، وَ استِمَاعَ الثَّنَاءِ. وَ لَستُ بِحَمدِ اللهِ کَذلِکَ؛ وَ لَو کُنتُ أحِبُّ أن يُقَالَ ذلِکَ لَتَرَکتُهُ، انحِطَاطًا للهِ سُبحَانَهُ، عَن تَنَاوُلِ مَا هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنَ العَظَمَةِ وَ الکِبرِيَاءِ. »
و بيزارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. خداي را ستايش و سپاس که چنين نيستم، و اگر هم ستايش دوست بودم، بي گمان آن را وا مي نهادم، به جهت کوچک دانستن خود در برابر خداي سبحان، از بزرگي و کبريايي که تنها او سزاوار است بدان.
« وَ رُبَّمَا استَحَلَي النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعدَ البَلَاءِ؛ فَلَا تُثنُوا عَلَيَّ بَجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخرَاجِي نَفسِي إِلَي اللهِ وَ إِلَيکُم مِنَ البَقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَم أفرُغ مِن أدَائِهَا، وَ فَرَائِضَ لَابُدَّ مِن إِمضَائِهَا. » (9)
و چه بسا مردم که ستايش را دوست دارند، از آن پس که در کاري کوشش آرند. ليکن مرا به نيکي مستاييد تا از عهده ي حقوقي که مانده است برآيم و وظيفه هاي واجبي که بر گردنم باقي است ادا نمايم.
اميرمؤمنان علي (ع) ستايشگري و ستايش پروري را مانعي اساسي در خدمتگزاري و پاسداشت حقوق و انجام دادن وظايف واجبي مي داند که مأموريت اصلي زمامداران و مديران است. بنابراين، مردمان شايسته و سرپرستان خردمند و تربيت يافته، بدين سوي نمي روند و اين راه تباه را بر خود هموار نمي کنند. (10)
مي بلرزد عرش از مدح شقي
بدگمان گردد ز مدحش متّقي (11)

پي نوشت ها :

1- شرح غررالحکم، ج 3، ص 396؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 231.
2- شرح غررالحکم، ج 4، ص 595؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 389 [ « يُدنِي مِنَ الغِرَّةِ » آمده است ].
3- أبوبکر عبدالله بن محمدبن أ‌بي شيبة، المصنّف في الاحاديث و الآثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحّام، ج 6، ص 205؛ أبوالحسين مسلم بن الحجّاج القشيري، صحيح مسلم، بشرح النووي، دارالکتاب العربي، بيروت، 1407ق. ج 18، ص 128؛ أبوعبدالله محمدبن يزيد القزويني المعروف بابن ماجة، سنن ابن ماجة، تحقيق محمد فواد عبدالباقي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1395ق. ج 2، ص 1232؛ أبوعيسي محمدبن عيسي بن سورة الترمذي، سنن الترمذي، دارالفکر، بيروت، ج 4، ص 518؛ أبوبکر احمدبن الحسين البيهقي، السنن الکبري، دارالمعرفة، بيروت، ج 10، ص 242.
4- أبوداود سليمان بن داود الطيالسي، مسند أبي داود الطيالسي، الطبعة الاولي، دارالمعرفة، بيروت، ص 158؛ أبوالحسن علي بن الجعد بن عبيدالهاشمي، مسند ابن الجعد، رواية و جمع أبي القاسم عبدالله بن محمد البغوي، مراجعة و تعليق و فهرسة عامر احمد حيدر، الطبعة الثانية، دارالکتب العلمية، بيروت، 1417ق. ص 42؛ مصنّف ابن أبي شيبة، ج 6، ص 206؛ أبوعبدالله احمدبن محمدبن حنبل الشيباني، المسند، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 6، ص 5؛ صحيح مسلم، ج 18، ص 128.
5- أبوعبدالله محمدبن سلامة القضاعي، مسندالشهاب، بتحقيق عبدالحميد السلفي، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1407ق. ج 2، ص 94؛ کنزالعمّال، ج 3، ص 651.
6- أبوداود سليمان بن داود الطيالسي، مسند أبي داود الطيالسي، الطبعة الاولي، دارالمعرفة، بيروت، ص 116؛ مسند ابن الجعد، ص 191؛ مصنّف ابن أبي شبية، ج 6، ص 206؛ مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 41؛ صحيح البخاري، ج 8، ص 341؛ صحيح مسلم، ج 18، ص 127.
7- شمس الدين أبوعبدالله محمدبن احمدبن عثمان الذهبي، تذکرة الحفّاظ، تصحيح عبدالرحمن بن يحيي المعلمي، دارالکتب العلمية، بيروت، ج 2، ص 419؛ کنزالعمّال، ج 3، ص 652.
8- نک: الکافي، ج 8، ص 355.
9- نهج البلاغه، خطبه ي 216.
10- دلالت دولت، صص 302-306.
11- مثنوي معنوي، دفتر اوّل، بيت 240.

منبع مقاله :
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول